دو سال و اندی شد که در نیمکره جنوبی ام، زیاد دوست ندارم حرف بزنم. زیاد هم حوصله ندارم حرف بشنوم، همه می خوان حرف بزنن، اصلا پام رو تو کلاب هوس نذاشتم، یکی دو بار رفتم تو اسپیس توییتر که ده دقیقه هم دوام نیاوردم و اومدم بیرون. نه اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم، خیلی حرف و قصه دارم، خیلی هم فکر و ایده، ولی کلا انگار یک جوری ناامیدم از حرف زدن.
انگار تو یک اتاق اکوستیکم که هر چی هم داد بزنم صدام بیرون نمی ره. فعلا سکوت می کنم.
تو این سکوت می آموزم و به کارهای عقب مانده ام می رسم. تا ببینم فردا روز چی پیش میاد.
loading Products...
چهار سال هم بیشتر شد استرالیا هستم، دیگه خودم رو سانسور نمی کنم، حرف می زنم. قصدم جذب مخاطب نیست ولی احساس می کنم باید صحبت کنم تا همفکرانم را پیدا کنم. این روزها بشدت مشغول آموختم و به راه اندازی کسب و کارم در استرالیا بیش از پیش فکر می کنم.
کاملا قابل درکه. من هم همینطور شده ام.